جدول جو
جدول جو

معنی گریان شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گریان شدن
(دَ)
به گریه افتادن. گریستن و زاریدن:
به هامون درون پیل گریان شود
به جیحون درون آب بریان شود.
فردوسی.
چنان تنگ شد بر دل من جهان
که گریان شدم آشکار و نهان.
فردوسی.
زمانی بسالوس گریان شدم
که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
گریان شدن
بگریه افتادن گریستن: رسوا شده عریان شده دشمن برو گریان شده
تصویری از گریان شدن
تصویر گریان شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریشان شدن
تصویر پریشان شدن
پراکنده شدن
مضطرب شدن
آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان شدن
تصویر روان شدن
جاری شدن، جریان پیدا کردن، برای مثال زخون چندان روان شد جوی درجوی / که خون می رفت و سر می برد چون گوی (نظامی۲ - ۱۸۹)، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس
روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بَ کَ دَ)
بانگ و فریاد برآوردن. شور و غوغا کردن. غریوبرآوردن. غریو کردن. رجوع به غریو شود:
پس تل درون، هر سه پنهان شدند
از اندیشۀ جان غریوان شدند.
فردوسی.
ز صندوق پیلان خروشنده نای
غریوان شده زنگ و کوس و درای.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
بیمناک شدن. خائف شدن:
کودکان اول ببانگ زندگان ترسان شوند
چون برآید روزگاری طبع در هیجا شود.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 132)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پراکنده گشتن. متفرق و متشتت شدن. تقسﱡم. تفّرق. افشان شدن. بباد داده شدن. تذعذع. تبدﱡد. تحترف. برقشه. اصداع. تصدّع:
مگر که نار کفیده است چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانۀ نار.
فرخی.
حکیما ز بهر تو شد در طبایع
جواهر نه از بهر ایشان پریشان.
ناصرخسرو.
، تنگدست و گدا شدن. بدبخت شدن. مضطرب شدن. التدام، مضطرب شدن. لمط
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ گَ دَ)
معالجه شدن. علاج شدن. مداوا شدن:
چشم بادم همه بیماری و باز
همه درمان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
، چاره شدن
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
گر پیدا کردن. جرب گرفتن. عر. عرور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ گُ سَ دَ)
خراب شدن. انهدام پذیرفتن. منهدم شدن:
ز بیداد شهری که ویران شده ست
گذرگاه گوران و شیران شده ست.
فردوسی.
که این بوم آباد ویران شود
ز آشوب ایران چو پیران شود.
فردوسی.
نباید که این خانه ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود.
فردوسی.
موش تا انبار ما حفره زده ست
وز فنش انبار ما ویران شده ست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر1 بیت 379).
یک نالۀ مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد.
محمدکاظم قمی (از تذکرۀ نصرآبادی ص 364)
لغت نامه دهخدا
(غِرْ / غَرْ رَ / رِ تَ)
متوجه شدن. ناظر شدن. توجه کردن. نگریستن:
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد.
حافظ.
، وادار به دیدن کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، منتظر شدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، دلواپس شدن. پریشان و مضطرب شدن. (ناظم الاطباء). مشوش شدن. پریشان شدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ دی دَ)
قربانی. به گرد سر کسی گردیدن. به گرد فلان کس رفتن، بلاچین شدن. بلاگردان شدن. (مجموعۀ مترادفات). قربان گردیدن:
بر گرد فسون سازی نیرنگ تو گردم
قربان سر آشتی و جنگ تو گردم.
ملک قمی (از مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
فرمان صادر شدن. مانند حکم شدن. (از آنندراج). مقابل فرمان کردن. رجوع به فرمان کردن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ بَ کَ / کِ دَ)
ناگوار و نامطبوع گردیدن:
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
کسائی.
از بس که سر به خانه هر کس فروکند
سرد و گران و بی مزه شد میهمان برف.
کمال الدین اسماعیل.
، سنگین شدن سر پس ازنشئه شراب. خمارآلودگی:
چو شد نوش خورده شتاب آمدش
گران شد سرش رای خواب آمدش.
فردوسی.
، کنایه است از نزدیک شدن وضع حمل:
بر آن نیز بگذشت یکچند روز
گران شد فرنگیس گیتی فروز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ گِ رِ تَ)
به راه افتادن. جریان یافتن. رونق گرفتن: البتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را عزیز کرد و دیوان رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ کَ دَ)
گریختن. فرار کردن:
گریزان بشد بهمن اردوان
تنش خسته از تیر و تیره روان.
فردوسی.
بسی عذرخواهی نمودش که زود
گریزان شو و جان ببر همچو دود.
سعدی (بوستان).
و از صحبت خلق گریزان شود. (مجالس سعدی)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تَ)
لخت شدن. برهنه شدن. عور شدن. و رجوع به عریان شود:
مگر درخت شکفته گناه آدم کرد
که از لباس چو آدم همی شود عریان.
فرخی.
گفتم ار عریان شود او در عیان
نی تو مانی نی کنارت نی میان.
مولوی.
صبح تیغش تا بباغ سینه عریان میشود
خون ز زخمم همچو رنگ از گل نمایان میشود.
بیدل (از آنندراج).
حسن چون بی پرده شد زنهار گرد او مگرد
بوی خون می آید از تیغی که عریان می شود.
صائب (از آنندراج).
، مبری شدن. دور شدن:
از نعمت تو گردد پوشیده
هر کس که از خلاف توشد عریان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مُآ کَ لَ)
برشته شدن. کباب شدن. انشواء. (از تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تقلّی. (از تاج المصادر بیهقی). نضج. (از دهار) :
ز تیغ تو الماس بریان شود
زمین روز جنگ تو گریان شود.
فردوسی.
من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتش تیز بریان شدم.
فردوسی.
در دلو نور افشان شده، زآنجا بماهی دان شده
ماهی ازو بریان شده، یکماهه نعما داشته.
خاقانی.
گاهی ز جان بیجان شدم گاهی ز دل بریان شدم
هر لحظه دیگرسان شدم هر دم دگرگون آمدم.
عطار.
و رجوع به بریان شود.
- بریان شده، کباب شده. برشته شده. مشوی. مشویه. و رجوع به بریان شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از روان شدن
تصویر روان شدن
حرکت کردن، روانه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیان شدن
تصویر عیان شدن
آشکار شدن ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اخت شدن نزدیک شدن اقتران، مصاحب شدن همنشین شدن: زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر. (دیوان کبیر 26: 1)، همانند شدن چیزی بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریانیدن
تصویر گریانیدن
وادار بگریه کردن بگریه انداخت ابکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویران شدن
تصویر ویران شدن
خراب شدن بایر شدن: (وآن شهر از مدتی مدید بازچنان ویران شده بود که نه از عماراتش اثری مانده و نه غیر از حشرات الارض در آن دیار می نمود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگران شدن
تصویر نگران شدن
وادار بدیدن کردن، منتظر شدن، مشوش شدن پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گریانیدن: ور بخواهی و را دو بوسه زنی او بخندد ترا کند گریان. (امیر ابوالمظفر محتاج چغانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگین شدن
تصویر گرگین شدن
مبتلا شدن حیوان به بیماری جرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان شدن
تصویر فرمان شدن
صادر شدن فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریوان شدن
تصویر غریوان شدن
بانگ و فریاد بر آوردن غریو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پراگنده شدن افشان شدن بباد تفرق داده شدن متفرق و متشتت شدن تقسم تفرق، تنگدست شدن گداشدن بدبخت شدن مضطر شدن، مضطرب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین شدن وزین گشتن، یا گران شدن رکاب. فشار آمدن بر رکاب تا مرکوب تند رود، بشتاب رفتن، یا گران شدن سر. سرگران شدن تکبر ورزیدن، یاگران شدن سر از خواب. بخواب رفتن: زضعف تن شده ام آن چنان که گر بمثل گران شود سرم از خواب بشکند کمرم. (جامی) یا گران شدن عنان. کشیده شدن عنان اسب برای متوقف ساختن آن، دارای بهای زیاد شدن مقابل ارزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متحرک شدن حرکت کردن براه افتادن جریان یافتن: الپتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را (اسکافی را) عزیز کرد و دیوا رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزان شدن
تصویر گریزان شدن
گریختن فرار کردن: بطریق خدعه و فریب گریزان شد
فرهنگ لغت هوشیار
قیمتی شده پر بها گشته: زچیز های جهان هر چه خوار و ارزان شد گران شده شمر آن چیز خوار و ارزان را. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
سرگشته شدن، متحیر شدن، حیرت زده گشتن، سرگردان شدن، مبهوت گشتن، مات شدن، هاج وواج شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گر بیند که جایگاه آبادان بیفتاد و خراب شد، دلیل کند که به اهل آن جایگاه، بلا و مصیبت رسد. اگر بیند که وسمه را بکند و بینداخت، دلیل است که از غمها برهد. اگر بیند که وسمه به زن خود داد، دلیل است که از یکدیگر جدا شوند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب